قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

درد




فرقی نمی کند از کدام زاویه تفسیرم کنی؛


درد را از هر طرف که بخوانی همان درد است!





تا صبح



نگهبان شب شده ام


تا صبحدم که چشم می گشایی...


عقربه ها قهر نکرده باشند...




خاصیت زمان




ثانیه ها شکنجه گاه روان من شده اند


آنها که با تو می گذرند... بادپا


آنها که در فراق تو


گویی از ابتدا پای رفتنشان لنگ...




......................................

باید تمام لحظه هایم را به هستی ات گره بزنم!


...

مرا یارب مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم







آیات تو

از قطار نشانه هایت شاهراهی برای خویش ساخته ام

که فقط به تو می رسد...




و فی الارض آیات للموقنین

یاد تو در دل من...




یاد تو محزونم می کند...

تو‌ام با آرامش ونشاطی طرب انگیز!


چه حسامیزی بی پروایی


برای خاطر ثانیه هایی که ناامیدانه ردیف می شوند

طلوع را با من تجربه کن!




یا کاشف الکرب عن وجه الحسین(ع)




کاروان برگشت اما ... بی رقیه.

در نگاه خواهر،

داغ تو

چشمه چشمه می جوشد

انگار چهل سال است خار در چشم و استخوان در گلو مانده

تا خواب را از چشمان مصیبت زده این قافله برباید...

اشک واژه کوچکی است برای تسکین دل زینب!


باید قتیل الکربات می شدی

وقتی کاشف الکرب رفته بود...




السلام علیک یا صاحب الدمعة الساکبة

فردا

بی خود اگر شدی،

کربلا را درخود، خواهی یافت.

فردا،

زینب اما... چه می کند؟؟


فردا اربعین است...

جمعه ها...

به انتظار قدمهایت سبز شدم... 

وقتی شنیدم که می آیی...!

اربعین در راه است...




دلی در خون نشسته دوست داری؟

بگو قلبی شکسته دوست داری؟

تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم

مرا با دست بسته دوست داری؟



شعر از شاعر توانمند معاصر؛ حمیدرضا برقعی

...با ترانه



باران که ببارد همه عاشق هستند...



    باز باران با ترانه...





باران

هوا ابری بود،

کاروان اربعین را بدرقه کردیم

...

از لحظه خداحافظی،

تمام شهر باران می آید...




أدعونی...

آرزو بر جوانان عیب نیست،

اجابت بر کریمان!

اللهم ارزقنا زیاره الاربعین

بین الحرمین...

فداک دمی،أبی و أمی






این شنبه ها هم جمعه های انتظار آلود...


وقتی ما جمعه را تمام می کنیم

و هفته ای دیگر را بدون تو آغاز،

جایی در آنسوی زمین...

عده ای رو به سمت آسمان

ندبه می خوانند،

امروز هم جمعه دیگری است؛

تو را من چشم در راهم...





... نراه قریبا

حال و روز شنبه های ما

بدون تو...

دلدادگانی را می ماند

که به حضورت دلخوشند،

وقتی از وصالت محروم...

همین که تو هستی و می بینی،

یعنی باید بیشتر مراقب خودم باشم!





دیوانه...

این شمع ها که سوگ غریبانه می کنند
مستانه اند و یاری پروانه می کنند


باز این چه شورش است که در خلق عالم است
کز آن چنین تلقّی افسانه می کنند!


مانند جغد، می شدم ای کاش بعد تو...
از غصه ات سکونت ویرانه می کنند


موها اگر شلخته و در هم شود خوش است؛
میراث مادر است اگر شانه می کنند


آواره اند مملکتی از فرشته ها
بر شانه های گریه کنان لانه می کنند


در منّت طریقت ارباب حکمتیم
دیوانه می کنند که دیوانه می کنند!