قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

دلتنگم...

برای نگاه تبدارم زاده شدی

و قاب چشمانم

که امروز لبریز شکوفه های سیب شد

ساعت از نیمه شب گذشته

روزم را زیر پلک های انتظار تحویل می کنم

ساعتم مدتهاست کار نمی کند

وگرنه شاید به موقع می آمدم

برای تبریک دگرگونی ات

خسته ام

بی عشق انگار

حبابی که بی تلنگر هم می ترکد

و با دهان نفس میکشم

دلتنگ عطر سیب...

بازجویی

نامت چه بود؟آدم

فرزند؟من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت

محل تولد؟بهشت پاک
...
اینک محل سکونت؟زمین خاک

آن چیست بر گرده نهادی؟امانت است

قدت؟روزی چنان بلند که همسایه خدا،اینک به قدر سایه بختم به روی خاک

اعضاء خانواده؟حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک

روز تولدت؟روز جمعه، به گمانم روز عشق

رنگت؟اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه

چشمت؟رنگی به رنگ بارش باران ، که ببارد ز آسمان

وزنت ؟نه آنچنان سبک که پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین که نشینم بر این خاک

جنست ؟نیمی مرا ز خاک ، نیمی دگر خدا

شغلت ؟در کار کشت امیدم

شاکی تو ؟خدا

نام وکیل ؟آن هم خدا

جرمت؟یک سیب از درخت وسوسه

تنها همین ؟همین
!!!!
حکمت؟تبعید در زمین

همدست در گناه؟حوای آشنا

ترسیده ای؟کمی

ز چه؟که شوم اسیر خاک

آیا کسی به ملاقاتت آمده؟بلی

که؟گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟دیگر گلایه نه؟، ولی...

ولی چه ؟حکمی چنین آن هم یک گناه!!؟

دلتنگ گشته ای ؟زیاد

برای که؟تنها خدا

آورده ای سند؟بلی

چه ؟دو قطره اشک

داری تو ضامنی؟ بلی

چه کسی ؟ تنها کسم خدا

در آ خرین دفاع؟
می خوانمش که چنان اجابت کند دعا

این روزها را دوست دارم...

این روزها ... تنها

حس می کنم گاهی ... کمی گنگم

گاهی ... کمی گیجم

حس می کنم

از روزهای پیش ... قدری بیشتر

این روزها را ... دوست دارم

گاهی ...

ــ از تو چه پنهان ــ

با سنگ ها ... آواز می خوانم

و قدر بعضی لحظه ها را ... خوب می دانم