قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

برایم اندازه چند ده سال می گذرد!!

از وادی نمی دانم ها رها شده ام

به قدر تمام خاطرات تلخ گذشته ؛

                                    که چه نا جوانمردانه شیرین می نمود!!!

لذت آزادی را برایت آرزو می کنم

برای تو که این کلمات را می خوانی و دم نمی زنی

برای تو ؛ آشنای دور

       غریب آشنا!

.

.

.

می روی و می روی و می روی

و ناگهان

در هجمه بی امان خستگی و وازدگی

از نو متولد می شوی...

یکی در این عالم هست که بدجوری هوایت را دارد

خدایش بنامی، یا رفیق و دوست فرقی به حالش نمی کند

و اوست که حال من وتو را از پریشانی می رهاند!

برای من در گذشته طلب مغفرت کنید...

.

.

.

جایی میان هزار و دویست صندلی خالی به بند کشیده بودم خویشتن را

                    بلکه کمتر !

حالا تا آن فضای سبز کنار حافظیه می دوم و لابلای نوشته های یک سنگ قبر مدفون می شوم:

" درد بی درمان من ای کاش تنها مرگ بود

                      ای بسا دردا که پیشش مرگ باشد مرهمی"

نظرات 3 + ارسال نظر
احمد-ا سه‌شنبه 17 دی 1392 ساعت 08:30

سلام
چقدر میتوان دوست داشت سرودهایت را
برای دل می سرایی که
از دل در آید

صراطی یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 09:10

سلام
مثل همیشه زیبا و دلکش نوشتی... در ایامی که فکر می کردم زمستان قلم تو را هم به خواب برده است...
نمی دانم چرا در این نوشته به دنبال مخاطبت می گردم... حس کنجکاوی زیبایی مرا کنجکاوتر نموده است...
دوست داشتی راهنمایی ام کن یا دستم را بر روی مخاطبت بگذار...
چشمم بسته است!

لیلی شنبه 28 دی 1392 ساعت 11:18


خیلی قشنگ بود .
سپاس از شما برای قلم زیباتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد