قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

بازگشت


از دوردست ها می آیم


سرزمینی آنسوی اقیانوس


که پلکانی به سمت آسمان دارد

.

.

بهشت را طی کرده ام؛


                        با گامهایم


و از نگاهم


تب خاطره می بارد


رد پایم


ستاره می پاشد


و تو ایستاده ای


ابتدای نورباران جاده


تا گامهایم را دنبال کنی


برای ورود به نور مطلق


ابدیت محض

.

.

.

از دوردست ها می آیم


جایی که


تلفن همراه نداری


یا اینترنت


ماشین دودی و قطار و هواپیما لازم نیست


مردم زبان نگاهت را می فهمند


و دلت که هوایی می شود


کافیست سرت را بالا کنی...!


من از تیه گریخته ام


در جستجوی طور


مرا با هبوط آدم کاری نیست


با هبوط انسان اما ...


تنها گاهی شاید


نازل می شوم


مثل باران


بر غبار نگاهت


برای خاطر آرامشی که لازم داری


در جستجوی رد ستاره ها...



حال دل

به قول یکی از دوستان:

اینجا در دنیای من گرگها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفندی نمی درند، به نی چوپان دل می سپارند و آواز گریه سر می دهند

معلم

هوای این دوازده بهشتی اردیبهشتی، هوای توست؛ هوای تویی که با تخته سیاه عکس خانوادگی می گیری و سکوت خشک صندلی های چوبی را تر ...

پس امروز را به هوای خودت نفس بکش؛ به هوایی که هوایش به هوای تو آب پاشی شده! یک مشت شبوی بارانی سهمت از امروز  امروز ؛

امروزی که تقویم ها می گویند مبارک است..!

 

(چندسطر بالا قرار بود که دیروز تقدیم گردد ... اما امان از اینترنت این رفیق نیمه راه ...)

 

مادر...

آقا جان:


موکول می کنم گله هجر را به بعد


امروز حال مادرتان رو به راه نیست...