قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین(ع)




کاروان برگشت اما ... بی رقیه.

در نگاه خواهر،

داغ تو

چشمه چشمه می جوشد

انگار چهل سال است خار در چشم و استخوان در گلو مانده

تا خواب را از چشمان مصیبت زده این قافله برباید...

اشک واژه کوچکی است برای تسکین دل زینب!


باید قتیل الکربات می شدی

وقتی کاشف الکرب رفته بود...




السلام علیک یا صاحب الدمعة الساکبة

فردا

بی خود اگر شدی،

کربلا را درخود، خواهی یافت.

فردا،

زینب اما... چه می کند؟؟


فردا اربعین است...

جمعه ها...

به انتظار قدمهایت سبز شدم... 

وقتی شنیدم که می آیی...!

اربعین در راه است...




دلی در خون نشسته دوست داری؟

بگو قلبی شکسته دوست داری؟

تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم

مرا با دست بسته دوست داری؟



شعر از شاعر توانمند معاصر؛ حمیدرضا برقعی

...با ترانه



باران که ببارد همه عاشق هستند...



    باز باران با ترانه...





باران

هوا ابری بود،

کاروان اربعین را بدرقه کردیم

...

از لحظه خداحافظی،

تمام شهر باران می آید...




أدعونی...

آرزو بر جوانان عیب نیست،

اجابت بر کریمان!

اللهم ارزقنا زیاره الاربعین

بین الحرمین...

فداک دمی،أبی و أمی






این شنبه ها هم جمعه های انتظار آلود...


وقتی ما جمعه را تمام می کنیم

و هفته ای دیگر را بدون تو آغاز،

جایی در آنسوی زمین...

عده ای رو به سمت آسمان

ندبه می خوانند،

امروز هم جمعه دیگری است؛

تو را من چشم در راهم...





... نراه قریبا

حال و روز شنبه های ما

بدون تو...

دلدادگانی را می ماند

که به حضورت دلخوشند،

وقتی از وصالت محروم...

همین که تو هستی و می بینی،

یعنی باید بیشتر مراقب خودم باشم!





دیوانه...

این شمع ها که سوگ غریبانه می کنند
مستانه اند و یاری پروانه می کنند


باز این چه شورش است که در خلق عالم است
کز آن چنین تلقّی افسانه می کنند!


مانند جغد، می شدم ای کاش بعد تو...
از غصه ات سکونت ویرانه می کنند


موها اگر شلخته و در هم شود خوش است؛
میراث مادر است اگر شانه می کنند


آواره اند مملکتی از فرشته ها
بر شانه های گریه کنان لانه می کنند


در منّت طریقت ارباب حکمتیم
دیوانه می کنند که دیوانه می کنند!




امان از شام، از شام، از شام...



ما ایرانی ها رسوم قشنگی داریم؛ غریب نوازیم.


ادامه مطلب ...

مرا به آرزویم برسان!

یا نورالمستوحشین فی الظلم... 

خرابه تاریک است... 

 ... و بلغنی منای، 

رقیه را به بابا برسان!

ادامه مطلب ...

لَقَدْ قَتَلُوا بِقَتْلِک َ الاِْسْلامَ ...

حجم مصائب اهل بیت برای کاسه متلاطم روح ما زیادی بزرگ است!


برای یک عمر گریستن ما یادآوری شرم آن کنیز کافی است که تا بانوی خویش بازشناخت از مرکب به زیر آمد و گیسو پریشان بر یزید وارد شد که وای بر تو؛ حرم خویش پوشانده ای و اهل بیت رسول خدا برهنه بر آفتاب...

نامش هنده بود!


***


گفتند خارجی ها بر دروازه شهر فرود آمده اند، بانو بیایید به تفنن سری به آنها بزنیم...


***


شفای چشمان نابینای دختر در ازای اسلام آوردن او و خاندانش، سلمان شرط را چنین نهاده بود، سخن از مسلمان شدن که به میان آمد حسین علیه السلام را صدا زدند...



و منهم من ینتظر...

خبر شهادت ابن مسهر را که به امام دادند حضرت دست به دعا برداشتند؛

خداوندا! برای ما و شیعیان ما نزد خود جایگاه والایی قرار ده،

که در بطن رحمت تو با هم باشیم.

تو بر هر چیز توانایی.*

دوست دارم بنویسم برای وفای به عهد ثانیه ها را صبورانه تحمل می کنیم!





* اللهم اجعل لنا و لشیعتنا عندک منزلاً کریماً و اجمع بیننا و بینهم فی مستقرِِ من رحمتک، انک علی کلِّ شیءِِ قدیر / اللهوف علی قتل الطفوف،ص 77

وطن من ...

... من در سرزمینی زندگی می کنم که مردم صبحشان را با سلامی چو بوی خوش آشنایی می آغازند و بعد از ظهرها در امتداد سروهای خرامان قدمی میزنند تا دل تنهایی شان تازه شود...


   در سرزمینی که از طفل شش ماهه تا پیرمرد نود ساله اش سیاست می آموزند اما سیاسی کار نمی شوند!

   در وطن من یک راننده تاکسی می تواند استاد دانشگاه باشد و آنچنان برایت بیداری اسلامی و تغییر قیمت ارز و سیاست های اپک را تحلیل کند که در میز مطالعات خاورمیانه هیچ وزارت خارجه ای یافت نشود!

   فرهنگ ما، فرهنگ گریه سیاسی است، فرهنگ عدالت و جسارت و شهادت است، تا بوده به سرزمین من سوگ سیاوش بوده، قیام کاوه در تار و پود ادبیات سرزمینم ریشه دوانیده، و شهادت حسین بن علی علیه السلام حق طلبی مان آموخته است!

در قاموس شعائر ما، فال حافظ برایت مکمل استخاره قرآن می شود و گلستان سعدی ادب و حکمتت می آموزاند!

در کشور من نام بزرگراه ها را آزادی ، انقلاب، چمران، همت و باکری می گذارند، نام اتوبان ها را وحدت و خلیج فارس، و خیابان ها و کوچه ها به شماره خوانده نمی شوند. هر نقطه این خاک پر از مفاخر علم و ادب و حکمت است و در هر محله خانه شهیدی است همنام تابلوی راهنما!


وطن من جمع اضداد است و هر گوشه اش که نا آرام شود، قلبم تندتر می تپد و نبضم نامنظم می زند . من با تمام کناره ها خویشاوندم، تاجیک، عرب، کرد، لر، ترک، گیلکی یا بلوچ چه فرق می کند، از ماوراءالنهر تا بین النهرین، از دریای خزر تا آنسوی تنگه هرمز، من با خاک علقه دیرینه دارم...