کاروان برگشت اما ... بی رقیه.
در نگاه خواهر،
داغ تو
چشمه چشمه می جوشد
انگار چهل سال است خار در چشم و استخوان در گلو مانده
تا خواب را از چشمان مصیبت زده این قافله برباید...
اشک واژه کوچکی است برای تسکین دل زینب!
باید قتیل الکربات می شدی
وقتی کاشف الکرب رفته بود...