قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

بنون

پیش ترها فکر می کردم یوم لا ینفع مال و لا بنون یعنی روزی که مال و فرزندان سودی به حال آدمی ندارند!
تازه اندکی است که فهمیده ام بنون سبب قدرت آدمیست
روزی که ثروت و قدرت سودی به حالم نخواهد داشت!!!

آن روزها قدرتشان را با پسرانشان می سنجیدند، من با چه بسنجم؟!

این روزها...

فاطمیه که نزدیک می شود بوی کربلا می آید
بوی سیب که می شنوم یاد کوچه های مدینه می افتم

و این روزها بیش از هر زمان دیگری به رباب می اندیشم

بنویسیم رباب

بخوانیم رب آب

خوب شد که محسن علی اصغر را ندید...

انگار

انگار از تو فاصله دارم

              سالها


انگار می نویسم که بخوانیم

          و پیش از آنکه بتوانی

می گریزم!

انگار با خودم که نه

با تو که درونم خانه کرده ای

         سر جنگ دارم!

سر که نه

 تو بخوان

نفس

روح

.

.

جنگ که نه

خشونت طلب نیستم

نه از روی منطق

از ترس

همیشه از جنگ گریزان بوده ام

سر فرار دارم

سر که نه...

نامه عمل تو چگونه است؟!

درسهایت را خوانده ای؟

به ترسهایت اقرار کرده ای؟

کمی آنسوتر

در دیوارها

حفره هایی برای اقرار هست

و باز هم آنطرف تر

صندلی هایی

آخر اقرارتان اندکی طول خواهد کشید

و خسته می شوید

اصلاً رها کن این حرفهای هیچ و پوچ را

من

درون دلت

خانه کرده ام