... من در سرزمینی زندگی می کنم که مردم صبحشان را با سلامی چو بوی خوش آشنایی می آغازند و بعد از ظهرها در امتداد سروهای خرامان قدمی میزنند تا دل تنهایی شان تازه شود...
در سرزمینی که از طفل شش ماهه تا پیرمرد نود ساله اش سیاست می آموزند اما سیاسی کار نمی شوند!
در وطن من یک راننده تاکسی می تواند استاد دانشگاه باشد و آنچنان برایت بیداری اسلامی و تغییر قیمت ارز و سیاست های اپک را تحلیل کند که در میز مطالعات خاورمیانه هیچ وزارت خارجه ای یافت نشود!
فرهنگ ما، فرهنگ گریه سیاسی است، فرهنگ عدالت و جسارت و شهادت است، تا بوده به سرزمین من سوگ سیاوش بوده، قیام کاوه در تار و پود ادبیات سرزمینم ریشه دوانیده، و شهادت حسین بن علی علیه السلام حق طلبی مان آموخته است!
در قاموس شعائر ما، فال حافظ برایت مکمل استخاره قرآن می شود و گلستان سعدی ادب و حکمتت می آموزاند!
در کشور من نام بزرگراه ها را آزادی ، انقلاب، چمران، همت و باکری می گذارند، نام اتوبان ها را وحدت و خلیج فارس، و خیابان ها و کوچه ها به شماره خوانده نمی شوند. هر نقطه این خاک پر از مفاخر علم و ادب و حکمت است و در هر محله خانه شهیدی است همنام تابلوی راهنما!
وطن من جمع اضداد است و هر گوشه اش که نا آرام شود، قلبم تندتر می تپد و نبضم نامنظم می زند . من با تمام کناره ها خویشاوندم، تاجیک، عرب، کرد، لر، ترک، گیلکی یا بلوچ چه فرق می کند، از ماوراءالنهر تا بین النهرین، از دریای خزر تا آنسوی تنگه هرمز، من با خاک علقه دیرینه دارم...
بسیار زیبا نوشته بودی
لذت بردم
فدای قلمت
واقعا ایرانی هستی، لذت بردم.