قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

بازی های کودکانه


تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت

تمرین روزهای نفس گیرزندگی بود

قطعا روزی صدایم را خواهی شنید... روزی که نه صدا اهمیت دارد نه روز..

این آینده ,کدام بود که بهترین روزهای عمر را حرامِ دیدارش کردم؟


“                          زنده یادحسین پناهی

تغییرات

قلبم میزند
محکم و وحشیانه
فقط میزند ونمیداند که دل هم طاقتی دارد

اوضاع دنیا بسیار زیبا شده!

و اهل آن نیز زیباتر...!!!

اوضاع همه آنها دائم در تپش است- و برخی مدتهاست در تپشند-

درست مثل قلب من..

..تنها تفاوتشان این است که:

تپش قلبم تصویر ندارد تا هر لحظه ای به رنگی در آید...

و مردانه  تا آخر به پایم می سوزد و باهم خاموش می شویم.....

.

.

این روزها برخی را کمتر می بینم ... شاید در تپش باشند...

خدا به خیر کند..

خدا کند نخواهم به تاولهای پایم که بسیار وعده شنیده و دیده اند- بگویم:

تمام مسیرهای طی شده اشتباه بود...

دنیا

باب الحوائج امام موسی کاظم(علیه السلام):

مَثَلُ الدّنیا مَثَلُ الْحَیَّهِ، مَسُّها لَیِّنٌ وَ فى جَوْفِهَا السَّمُّ الْقاتِلِ، یَحْذَرُهَاالرِّجالُ ذَوِى الْعُقُولِ وَ یَهْوى اِلَیْهَاالصِّبْیانُ بِأیْدیهِمْ.
مَثَل دنیا همانند مار است که پوست ظاهر آن نرم و لطیف و خوشرنگ، ولى در درون آن سمّ کشنده اى است که مردان عاقل و هشیار از آن گریزانند و بچّه صفتان و بولهوسان به آن عشق میورزند.

تحف العقول: ص ۲۹۲، بحارالأنوار: ج ۱، ص ۱۵۲، ضمن ح ۳۰.

رفتار من



رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می‌بیند
از دور می‌گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می‌کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می‌خوانم
و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم

حس می‌کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می‌شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می‌پرستم

از جمله دیشب هم
دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب‌هایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفش‌هایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه‌ها را
دنبال آن افسانه‌ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه‌هایم
بوی غریب و مبهمی می‌داد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خورده‌ی نامه
بوی تمام یاس‌های آسمانی
احساس می‌شد

دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب‌هایم را
از پاره‌های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سال‌ها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست‌تر دارم

دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم

گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک
یک روز کامل جشن می‌گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می‌میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه‌های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می‌کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می‌کند

اما
غیر از همین حس‌ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است

(مرحوم قیصر امین پور)

... گویی رفتار من هم اینچنین عادی شده است...

بازگشت


از دوردست ها می آیم


سرزمینی آنسوی اقیانوس


که پلکانی به سمت آسمان دارد

.

.

بهشت را طی کرده ام؛


                        با گامهایم


و از نگاهم


تب خاطره می بارد


رد پایم


ستاره می پاشد


و تو ایستاده ای


ابتدای نورباران جاده


تا گامهایم را دنبال کنی


برای ورود به نور مطلق


ابدیت محض

.

.

.

از دوردست ها می آیم


جایی که


تلفن همراه نداری


یا اینترنت


ماشین دودی و قطار و هواپیما لازم نیست


مردم زبان نگاهت را می فهمند


و دلت که هوایی می شود


کافیست سرت را بالا کنی...!


من از تیه گریخته ام


در جستجوی طور


مرا با هبوط آدم کاری نیست


با هبوط انسان اما ...


تنها گاهی شاید


نازل می شوم


مثل باران


بر غبار نگاهت


برای خاطر آرامشی که لازم داری


در جستجوی رد ستاره ها...



حال دل

به قول یکی از دوستان:

اینجا در دنیای من گرگها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفندی نمی درند، به نی چوپان دل می سپارند و آواز گریه سر می دهند

معلم

هوای این دوازده بهشتی اردیبهشتی، هوای توست؛ هوای تویی که با تخته سیاه عکس خانوادگی می گیری و سکوت خشک صندلی های چوبی را تر ...

پس امروز را به هوای خودت نفس بکش؛ به هوایی که هوایش به هوای تو آب پاشی شده! یک مشت شبوی بارانی سهمت از امروز  امروز ؛

امروزی که تقویم ها می گویند مبارک است..!

 

(چندسطر بالا قرار بود که دیروز تقدیم گردد ... اما امان از اینترنت این رفیق نیمه راه ...)

 

مادر...

آقا جان:


موکول می کنم گله هجر را به بعد


امروز حال مادرتان رو به راه نیست...

دوستتان دارم

 

 

امام صادق علیه السلام :

رَجُلاً یَسأَلُ اَبا عَبدِ اللّه  علیه السلام فَقالَ: الرَّجُلُ یَقولُ أَوَّدُکَ، فَکَیفَ أَعلَمُ أَنَّهُ یَوَدُّنى؟ فَقالَ: اِمتَحِن قَلبَکَ، فَإن کُنتَ تَوَدُّهُ فَإنَّهُ یَوَدُّکَ؛
 

شخصى از امام صادق علیه السلام پرسید: گاهى به من گفته مى شود: دوستت دارم. از کجا بدانم که (راست مى گوید و) دوستم دارد؟ حضرت فرمودند: قلب خودت را بیازماى، پس اگر تو او را دوست دارى، بدان که او نیز تو را دوست دارد.
 


کافى، ج2، ص652، ح2  

 

 

 

دوستتان دارم!

 

 

سردرگم

 

 

زمین تنهاست 

 

آسمان تنهاتر 

 

و در این میانه 

 

غباری  

 

معلق مانده است! 

 

سرگردان

 

 

خسی سرگردان 

 

سوار موج جویبار 

گردابی است در این میان 

 

می چرخم و می چرخم 

 

............................... 

 

آااااااااااااااااااااای تو مهربان ! 

 

صافی صبور چشمه سار 

 

مرا دریاب... 

 

حول حالنا...



نفست طراوت بهار دارد


و حضورت عطر خاک باران خورده می آورد


با کدام نم باران از آسمان


نازل خواهی شد،


دل را زیر کدام صاعقه جلا دهیم


حول حالنا الی احسن الحال



فواید تکنولوژی



بغض رهایم نمی کند


اما در جواب پیامک احوالپرسانه ات می نویسم:


عالی ام، هیچ وقت به این خوبی نبوده ام!


...


اشکم در آمده!


نوشته ای:

"قشنگی فاصله در این است که یادمان می اندازد کسی هست تا دلتنگش شویم"


فاصله مان آنقدر زیاد شده، که حقیقت خودمان را در مجاز عبارات گم کرده ایم...


و تو مدتهاست از حالم خبر نداری!



جستجوگر

 

برای آغازت  

 

نمایشنامه ای نوشته ام 

 

که در آن نقشی ندارم 

 

و تو 

 

تنها 

 

" جستجوگر"ی... 

 

حالا؛ تمام شهر را بگرد! 

 

می خواهم مشابهی بیابی 

 

که لبت را  

                

                 خندان کند 

 

دلت را 

 

                  خون...! 

 

سرزمین آفتاب


برای نبودنت نوشتنم نمی آید


..............................


دوست دارم نباشی


و ازدور عاشقت باشم

.

.

نزدیک که می شوی


مرگ بر وجودم سایه می افکند


بوی کافور می شنوم


رد خون می بینم


.....................


دوست دارم از دور عاشقم باشی


و تمام راههایت رو به خلوتم


مسدود باشد

.

.

بوران بود


و راهدار خوبی نداشتیم


بهمن تمام جاده را ویران کرد


حالا از پشت خرابه ها


سایه محو تو آزارم می دهد

.

.

دوست دارم در سرزمین آفتاب زندگی کنم


تا حتی به سایه ام هم نرسی!!!