دوست دارم شبیه بچه مدرسه ای ها کاغذ و مدادی بردارم و دو تا قلب تو در تو بکشم با یک تیر بزرگ که از یکی رفته داخل و از اون یکی بیرون اومده .. با قطره های خونی که روی صفحه پخش شده...
پلها همواره زجر کشیده اند چه اینکه اگر از آنها بگذریم بار عبور ما را بر دوش گرفته اند و خیال می کنیم انجام وظیفه کرده اند. و اگر مهیای عبور نباشند ، شاید به مقصد نرسیده باشیم ... اما آنها هستند که ویرانی را تجربه کرده اند .
انگار زمزمه روح نواز حضرت اقدس، گوش دلم را نوازش می دهد و آهسته نجوا می کند: نمی خواهد آن سوی پل رابنگری... عزیزم مراقب همان جایی باش که اکنون ایستاده ای... نحن اقرب من حبل الورید
سطرسطرقصه را هم که بنویسی بازکلاغ به خانه اش نمیرسد/شکارچی درکمین است.انگارآخرهمه قصه ها باید این باشد/پس تنها دل به ساز باید بست و از صدای زندگی حظ برد/پس کوکش کن
-۱ -۲ دو تا یکی -۳ سه تا یکی. . . - ۹ نه تا یکی - ۱۰ یک و صفر -۱۱ دو تا یکی - ۱۲ یک و دو ( دو تا یکی ) . . . - ۱۹ یک و نه ( ۹ تا یکی ) - ۲۰ دو ( دو تا یکی ) و صفر . . . - ۹۹ نه ( ۹ تا یکی ) و نه ( ۹ تا یکی ) ۱۰۰ یک و دو صفر . . . همش ۱ ! برای ۱ ( ۲و ۳و ۴ و . . . ) یکها داخلشان فقط ۱ ۲ و ۳ و ۴ و . . . شمردم n یکی بنام 2 3 4 . . . باز رسیدم به 1 ! فقط و فقط 1 ! اول و آخرش یک
آتشفشان چشمانت
بزرگترین زلزله قرن را رقم می زند
وقتی؛
قیامت نگاهت
گدازه های مذاب برتنم می باراند!
بیا دوباره آشتی کنیم
..با همه سازهای کوک نشده آرزوهامان
و برای رسیدن کلاغ به خانه اش
سطر سطر قصه را از نو بنویسیم!
رفیق؛
همه چیز دیده بودیم الا شراکت در روح
این یکی را هرگز نخواهم دید
ولی با تو
به تجربه نشسته ام...!!!
دوست دارم شبیه بچه مدرسه ای ها کاغذ و مدادی بردارم و دو تا قلب تو در تو بکشم با یک تیر بزرگ که از یکی رفته داخل و از اون یکی بیرون اومده .. با قطره های خونی که روی صفحه پخش شده...
اما انگار فایده ای ندارد
تو را به من نمی رساند...فقط
جراحت قلبم را عمیق تر می کند!
پلها همواره زجر کشیده اند
چه اینکه اگر از آنها بگذریم بار عبور ما را بر دوش گرفته اند و خیال می کنیم انجام وظیفه کرده اند.
و اگر مهیای عبور نباشند ، شاید به مقصد نرسیده باشیم ... اما آنها هستند که ویرانی را تجربه کرده اند .
لشکر کشیده نگاهت تا شهر آشوب دلم ...
با این اسیر خسته، مهربان تر باش...
آدم جاذبه را بسیار پیش تر از نیوتن کشف کرد...
آنجا که او را از عرش ، به زیر کشیده بود.
مشتاق نگاهتان در صهبانای وست بلاگ هم هستم .
زیبایی نوشته هایت اگرچه به زیبایی کلامت نیست... اما آنچه تکرارش همواره برایم تازه است، تراوشات ذهن توست؛ خواه به کلام بلزرد، خواه به قلم بلغزد..
انگار زمزمه روح نواز حضرت اقدس، گوش دلم را نوازش می دهد و آهسته نجوا می کند:
نمی خواهد آن سوی پل رابنگری...
عزیزم مراقب همان جایی باش که اکنون ایستاده ای...
نحن اقرب من حبل الورید
شراکت در روح نداریم.روحت مال من است.جسمت رانمیدانم .اصلا ذات روح این است مامنی یابد آرام میگیرد.دلبری ببیند دلداده میشود.
سطرسطرقصه را هم که بنویسی بازکلاغ به خانه اش نمیرسد/شکارچی درکمین است.انگارآخرهمه قصه ها باید این باشد/پس تنها دل به ساز باید بست و از صدای زندگی حظ برد/پس کوکش کن
-۱
-۲ دو تا یکی
-۳ سه تا یکی.
.
.
- ۹ نه تا یکی
- ۱۰ یک و صفر
-۱۱ دو تا یکی
- ۱۲ یک و دو ( دو تا یکی )
.
.
.
- ۱۹ یک و نه ( ۹ تا یکی )
- ۲۰ دو ( دو تا یکی ) و صفر
.
.
.
- ۹۹ نه ( ۹ تا یکی ) و نه ( ۹ تا یکی )
۱۰۰ یک و دو صفر
.
.
.
همش ۱ ! برای ۱ ( ۲و ۳و ۴ و . . . ) یکها داخلشان فقط ۱
۲ و ۳ و ۴ و . . .
شمردم
n یکی
بنام
2
3
4
.
.
.
باز رسیدم به 1 !
فقط و فقط 1 !
اول و آخرش یک
برداشت زیبایی بود دوست عزیز... سپاس
راستی آدرست اشتباهاْ پاک شده!
اگه ممکنه برام بذار
از دنیای جبر می آیم... تا دیار احتمالات چقدر راه است؟!
در شهر وبا آمده..
می گویند تنها درمانش عشق است
اگر از این حوالی رد شدی
نگاهی بینداز
شاید عاشقت شوم..!
در رگهای احساسم سیمان جاری بود
حلالش را من نمی شناختم
تو داشتی اما...
اندازه همه بغض های فرو خورده زمین اشک داری؟
آسمان دلش گرفته است
چشمه ها خشکیده اند
این حوالی دریاچه ایست که جز به نگاه عشاق سیراب نمی شود...
تصمیم کبری گرفته ام.. کتاب عشقم را زیر باران شستشو باید!
از ده سالگی هم گذشتیم، تمام تابستان ها را پشت پنجره کوچه کز کردم و حسرت کلاس های نرفته...
من
عاشق نیستم !
فقط گاهی
حرف تو که می شود
... ... ... ... دلم ...
مثل اینکه تب کند
گرم و سرد می شود
توی سینه ام چنگ می زند
آب می شود
تنگ می شود
کتاب حضورم را صحافی کرده ام!
نو نیست
اما؛
می توانی تمامش را بخوانی..
زیر خاکی ست، گیر نمی آید!
شمارش نمی خواهد
18 گام عقب مانده بودم
همین
ببین برای جبران هر گام چند روز زمان لازم بوده؟
چند 365 روز؟!!!
عزیز دل دنیا که اعتبار ندارد
شاید هم دارد
به اندازه ی شرف نداشته ی فلان ادم مثلا
!!!!!!!!!
تو
ترازویت را بیاور
من
دفتر حسابم را...
یکی می گفت ما
به بی وزنی رسیده ایم!
آن چه تنگ شده ،
دل من است ،برای تو ،
و دنیاست ، برای من ...
دلم را از هر طرف که می کشم
آب می رود...!
عالییییییییییییییییییییییییییییییی بود دوست خوبم واقعا لذت بردم....
ممنون عزیزم؛ لطفتان مستدام
ماهی گلی شده ام!
همه عشقم شده انتظار آن لحظه که بیایی و اشاره ای به تنگ حیاتم کنی...