سلام خوبی خصوصی هر وقت خواستی من دل خدمتم گاهی که به اینترنت دسترسی ندارم بهت فکر می کنم و نگرانت می شم جالبه نگران ادمهایی می شم که ندیدمشون و نمی شناسمشون
عاشق به « عشق!» که باشی آنگاه دنیا را نمی گردی! دنیا تور را میگردد ! و آنقدر کو چک میشود تا که به کف دستت نشیند . و سیب حوا را هم که داشته باشی بدون معامله تمام و کمال می یخشی چه رسد به سیب . . .
تو خود عشق می شوی ، خود سیب ، خود مهر ، خود کرم و بخشش ، و . . .
وقلبی لدیکم.زیبای خفته من دراین همه سال....حس قشنگ عاشقی راباتوتجربه کردم.الهه من بودی درآن سالها ونشدکه نشد به تو بگویم دوستت دارم.اما حالا با فریادی فشرده درهمه این سالهافریاد خواهم زد... داستانهای معنوی برای عبرت نوشته میشوندامابه جرات میگویم که هیچ عاشقی داستان پندآموز نخواهدنوشت. عزیزم دوستت دارم
شاید تقدیرمان را اینگونه نوشته اند
بروی
خوب بگردی دور دنیا را
وقتی بازگشتی
تازه ببینی تمام این سالها منتظرت بوده ام
از روزی که ...
از یک قدمی ام گریختی
فرسنگ ها جستجو حاصلش این شد
حالا
نزدیکتر از چند فرسخی ام نمی توانی بیایی!
..................
گریه ندارد این ماجرا..؟!
این بغض هم پدیده غریبی است
هر چه آب می خوری پایین نمی رود..
هرچه سوزن می زنی نمی ترکد..
انگار فقط برای این است که بماند و خفه ات کند!
سلام
مهربان
راحت بنویس
هر چی دوست داشتی
و این اشکالی نداره
واژه ها تو را خالی می کنند
کمکت می کنند ارام شوی
خصوصی
زمان بر التهابم می افزاید
واژه ها
بر ناتوانی ام!
و این هر دو
دردم را کارساز نیست...
سلام
خوبی
خصوصی
هر وقت خواستی من دل خدمتم
گاهی که به اینترنت دسترسی ندارم بهت فکر می کنم
و نگرانت می شم
جالبه نگران ادمهایی می شم که ندیدمشون و نمی شناسمشون
از خصوصی درش آوردم
به افتخار نگرانی هات!
به قول آنا
چیزی نیست
طاعون ندارم
فقط کمی دلم تنگ شده...
من می تونم کمکت کنم ؟
بیا سرت رو بذار روی پاهای من تا موهاتو نوازش کنم
سر یه نفر روی پاهامه...
الآن چند روزه
هرچه موهاشو نوازش می کنم
هرچه سرش رو می بوسم
انگار خیال بلند شدن نداره...!
شازده کوچولو می گفت :
گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود
اما ماندنی بود .
این بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود ….
می خواستم از نو بنویسم قصه را
دلم برای کلاغ های سرگردان سوخت
راه خانه را نشانشان می دادم
کمتر سر راهمان می آمدند
دیدن کلاغ شگون ندارد
قدیمی ها می گفتند
اعتقادی ندارم
شبیه کلاغ ها شده ام اما
نگاهت را بدزد
هر چه می روم نمی رسم...
سیب دارم
نه به سرخی سیب حوا
باغمان را آفت زده
...
سیب دارم
آنقدر هست که گازی بزنیم
نصف مال من نصف مال تو
برای آن نیمه سیب خودم
نقشه کشیده ام
سیبت را که تمام کردی می گویم
معامله می کنیم!
...
لبهایت طعم سیب می دهد...
عاشقتم.خدااااااااااااااااااااااااااچه کردی بامن
می گریزم
از دنیای لجبازیهای کودکانه
از سالهای قهر و آشتی
از سرزمین تهی - وقتی که نیستی-
از بغض فروخورده ام - وقتی که بی صدا می شکفد-
از نداشتنت
از همه چیز و همه کس غیر تو
به آغوشت ...
چشمان انگشتان من سویی ندارد...
از غصه دیگر رنگ بر رویی ندارد...
از بس که روز و شب به دنبال تو گشته
چون کوه غم ماند که آهویی ندارد...
سلام
زیبایی را به نهایت رسانید . از این همه زیبایی سپاسگزارم .
جلالتان جاوید.
سپاس صهبانای عزیز
عاشق
به
« عشق!»
که باشی
آنگاه
دنیا را نمی گردی!
دنیا تور را میگردد ! و آنقدر کو چک میشود تا که به کف دستت نشیند .
و
سیب حوا را هم
که داشته باشی
بدون معامله
تمام و کمال
می یخشی
چه رسد
به سیب . . .
تو
خود عشق می شوی ، خود سیب ، خود مهر ، خود کرم و بخشش ، و . . .
در
حساب
و کتاب
عاشقان
معامله ای
نیست !
آن مهربانی که بالا نشسته بگوید
معامله ای نیست
از او عاشق تر سراغ ندارم
بی قید و بند عاشقی می کند
بی حتی انتظار نگاهی
اگر بگوید
بی خیال تمام حساب و کتابها می شوم
می آموزم
عشق می ورزم
به "عشق!"
انگار در آن فضای دود و مه
قهوه خانه دامنه کوه را می گویم
هنوز تو نشسته ای آنسوی فنجان
و من با برش کیک بازی می کنم
بی خیال آن سه تای دیگر
که زل زده اند به حرکاتم...!
وقلبی لدیکم.زیبای خفته من دراین همه سال....حس قشنگ عاشقی راباتوتجربه کردم.الهه من بودی درآن سالها ونشدکه نشد به تو بگویم دوستت دارم.اما حالا با فریادی فشرده درهمه این سالهافریاد خواهم زد...
داستانهای معنوی برای عبرت نوشته میشوندامابه جرات میگویم که هیچ عاشقی داستان پندآموز نخواهدنوشت.
عزیزم دوستت دارم
امید که به هرآنچه در زندگی دوست میداری برسی...
عاشق مهرم
ماه مدرسه
ماه باران
ماه همه اتفاق های زیبا
ماه تو
کاش نگفته بودم ثانیه ها به شلاقم میکشند وقتی نیست
تا اینچنین به باد خنده نمیگرفت ساعت مجی ام را
منتظر حضورتان هستم
باید استاد و فرود آمد
بر آستان دری که کوبه ندارد
چرا که اگر بگاه آمده باشی ؛
دربان به انتظار توست و
اگر بیگاه ؛
به در کوفتن ات پاسخی نمی آید .../.
/ شاملو /
من اینجا بس دلم تنگ است
...
آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟!
سلام
تو به جای همه ما خوب باش
عاشق آن چشمهای خمارم که همه ی دنیادرنگاهش خلاصه است.....
مثل آدم برفی تنهایم
گاهی به نگاه کودکی از شوق می شکفم
اما
شرمم می آید
زیر گرمای وجودت
قطره قطره آب نشوم...
نقل است که روزی جنون سنگی افکند و ناخواسته بر چشمان عشق نشست ...
چشمان عشق نابینا شد و جنون سخت پشیمان ! ...
از آن روز جنون عصا کش عشق است و دیدگان او دیدگان عشق ...
عشق نابینا شد از سنگ جنون
شد پشیمان و زغم بگریست خون
زان زمان تا روز رستاخیز... عشق
می سپارد ره به چشمان جنون ...
نقل از وبلاگ صهبانا
" ع..ش..ق" به دست آوردنی نیست
اما؛
بدست آمدنی هم نیست!
یک دفعه نگاه می کنی
می بینی حروف سرهم شده اند
و تو عاشقی!!!