قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

زلال نام تو



برفها که آب می شوند


شهر یکپارچه زمزمه جویبار می شود


     و  طنین نام نیکویت را


در تمام شیارهای سبزه رو جاری می کند...


حالا دیگر؛


گیاهان


با معجزه نام تو


بهار را به تجربه خواهند نشست...



نظرات 5 + ارسال نظر
سیمرغ چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 10:44 http://khanehaftom.blogsky.com


درخت معجزه نیستم..!

که برقصانی ام به باد

مرهم عطوفتی در آوند هایم جاریست

برای دل عاشق خسته ات...

صهبانا چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 11:28 http://sahbana.blogsky.com

شادمانه ترین رستاخیز عمرم را در بهار به تماشا
نشسته ام .
آنجا که قله های سپید پوش ، ساقی چشمه ساران و
سروش شبنم صبحگاهی، همنوای سرود جوانه هاست ...

درود بر بهار آفرین
و آفرین بهار بر شما.

احمد-ا چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 15:48

و
این
تکرار
تن !
و
جان!
است.

ANNA چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 23:55 http://lapeste.blogksy.com

همیشگی دوست و مهربان من
امروز هم روز سختی بود
من معذرت می خواهم که نتوانستم دوستی را ادا کنم برایت
اما از همینجا روی ماهت با تمام دل تنگت باهر چه دلتنگی در ان نهاده ای و مرا حتی نزدیک نمی دانی که حرفی بزنی
می بوسم و می گویم هر زمان که خواستی من شخصا مجازا ختی در صورت امکان حضورا در خدمتم
باحق
که خدا عشق مطلق است و همیشه همراه تو
حتی اگر حسش نکنی
گاهی شده که به او قحش می دهم
می گویم
داری اذیتم می کنی
اما می فهمم ته دلم که او نیست که اذیتم می کند
یک جورایی خودم هستم یا به هر حال ...
می خندد و مرا می خواند به ارامش
به نوشتن
حتی می گوید اگر ارام می شوی باز هم بگو
باورت می شود
خدای من مهربان است
جبر ندارد
جباری ندارد
مکاری ندارد
منتظر مجازات هم نیست

او با تو است
همراه تو
حتی تو را حس می کنم حالا که ان پیام را برایم فرستادی
حسابی شرمنده شدم
خواستی تایید کن
صلاحت بود تایید نکن
دوستت دارم
تمام
شب بخیر

آنای عزیز و مهربان

دوستی با تو صد البته مایه افتخار و مباهات است،

همراهیت را به جان می خرم

خدا نکند شرمنده ات ببینم

مهر دوستان بی شک پرتوی از منبع بیکران ذات لایزال اوست...

آنا پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 12:30 http://www.lapeste.blogsky.com

سلام عزیز دل
خوبی ؟
به روز شدم
به روز هم کردم
گاهی شبها دلم نمی خواهد صبح شود
باور داری ؟

سلام عزیز مهربان

به روز خوش آمدی
به آوای گنجشک ها در صبحدمان
هنگامی که شب شکسته می شود
و از دل سیاهی سپیده سر می زند
به هنگامه امید طلوع
به خورشید که می تابد
به دلت که می تاباند
شعاع حیاتش را
تا دور دست ها...

باور می کنم که سخت است
باور کن که ممکن است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد