قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

بن بست



به کدام سو بگریزم از حصار خاطراتت


زمین بوی تو میدهد


گیرم که جاده ای به کهکشان بکشند


بی هوای تو زندگی نمی دانم!



................................................


زلال آبی اندیشه ات را


کوره راه خاکی سطورم سد می کند...


گریزی نیست،


از من بگذر تا رها شوی...




نظرات 11 + ارسال نظر
صراطی سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 12:06

گفته بودم :
دربند تو بودن شیرین تراست از رها شدن در دست خلایق که گاهی هم از آنان به عنوان نادانان قوم نام می بریم...

آیا هنوز باورت نشده است...
چگونه می شود تا از خودم عبورکنم..

صراطی سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 12:08

تا توهستی
بن بستی وجود ندارد...
خود را از بن بست فرعی رهایی بخش!
جاده دلم مسیر پیشنهادی برای رستن از اندیشه کوچه بغلی است.

سیمرغ سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 12:14 http://khanehaftom.blogsky.com



" من از آن روز که در بنـــــــــــــد توام آزادم.."

صهبانا سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 12:25

از هر طرف کهکشان ها در راهند، تا بازگردند به سوی او ...
هر هوایی هوای اوست ... اگر بیادش تنفس کنی ...

سلام
ممنون از این کلام شیرین .

آرامش نگاهت

طوفانی بپا می کند...

ANNA سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 14:51 http://lapeste.blogsky.com

برای دلتنگی های خودم......
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ، نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد، نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانستم چه خطائی کردم، که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا، پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا می نگرم؛ باز هم اوست، که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز، بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم، بیگمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد، ورنه دردیست که مشکل بروم
تا لبی بر لب من می لغزد، میکشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسید، لب سوزنده آن بدخو بود
میکشندم چو در آغوش به مهر، پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود، شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بردارم، بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ئی از رویش شد، با که گویم ستم عشقش را
مادر ؛ این شانه ز مویم بردار، سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن، زندگی نیست به جز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست،به چکار آید این زیبائی
بشکن این آینه را ای مادر، حاصلم چیست ز خودآرائی
در ببندید و بگوئید که من، جز او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت : چرا؟ باکم نیست، فاش گوئید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور، زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست، بگوئید آن زن دیرگاهیست ، در این منزل نیست

فروغ فرخزاد

تارمی سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 23:16 http://deledaryai.blogsky.com

سلام دوست عزیز
دیگه بهم سر نزدی.بیا آپم

۱۲۱۵۴ چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 08:23 http://niloo12154.blogfa.com

تمام راه ها به تو ختم می شود آخر

و تو دلچسب ترین بن بست کوچه های دلم شدی

تمام شهر باران می آید..

تمام کوچه ها می گریند..

و تنها دستان توست که کلید دار حزن حادثه در پرده پلکهایم...

تارمی چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 08:50 http://deledaryai.blogsky.com

سلام
شما لطف دارید و ممنونم از حضور گرم و پرمهرتون.
منم با افتخار شما را لینک میکنم.
لطفا مرا با نام وبم یعنی «دل دریائی» لینک کن.

ANNA چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 22:52 http://lapeste.blogksy.com

کجا رفته که تو را با خود نبرده ؟

ANNA چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 22:52 http://lapeste.blogksy.com

یا شاید تو رفتی او را با خود نبردی ؟

ANNA چهارشنبه 3 اسفند 1390 ساعت 22:54 http://lapeste.blogksy.com

یا شاید نیمکت های دنیا را بد چیده اند از ازل
که خدا خواست که ما همه
نیمه ها ی گم شده ی زندگی مان را ببینیم
اما با انها کامل نشویم !!!!!
شما اسمش را بگذار قسمت
دیگری بگوید تقدیر
یا سرنوشت
هر چی که بگویی
همان است عزیز ًًًًًًًً!!!!!!!!!

دوست داشتی مطلب پازل را دوباره بخوان...

من دوستش دارم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد