چرا آنکس که چرخ را آفرید ... برایش انتهایی مقدر نکرد ... اگر نه آن را دایره وار قرار نمی دادند ... تا او هست و ما هستیم و امثال ما ... این چرخ خواهد چرخید ... همه ی آمال و امیدم این است ... این چرخ ما را به سمت او بچرخاند ....
چرخ داستان غریبی دارد...
می رساند و جدا می کند... بی وقفه!
کاش رأس یک زاویه می نشستم که رو به سوی دوست باز می شد و تمامیتش را در آغوش می گرفت!
یا ابتدای خطی که بی هیچ انحنایی نقطه عدم مرا به محور هستی او متصل می ساخت...
چرا آنکس که چرخ را آفرید ... برایش انتهایی مقدر نکرد ...
اگر نه آن را دایره وار قرار نمی دادند ...
تا او هست و ما هستیم و امثال ما ... این چرخ خواهد چرخید ...
همه ی آمال و امیدم این است ...
این چرخ ما را به سمت او بچرخاند ....
چرخ داستان غریبی دارد...
می رساند و جدا می کند... بی وقفه!
کاش رأس یک زاویه می نشستم که رو به سوی دوست باز می شد و تمامیتش را در آغوش می گرفت!
یا ابتدای خطی که بی هیچ انحنایی نقطه عدم مرا به محور هستی او متصل می ساخت...
اما دایره ...نه...
«... بی خود شده از خویشم و از گردش ایام...»
نزدیکتر از این نخواهی شد...
امکان ندارد!
ما باهم یکی شده ایم
باید از بالا ببینیم...
اندکی دورتر!
هی دور شدیم
تو مثل ماه و
من .........نه
تو مثل آفتابی!
به روزم و منتظرتان
نه تو مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی...
به خانه دلتان هم سر خواهم زد.
سعدی به روزگاران، مهری نشسته در دل از دل برون نیاید ، الا به روزگاران
سلام مهربان
خوبی ؟
سپاس بیکران از شعرها و نوشته های زیبایت
سلام بانو
سپاس از حضور گاه به گاهتان
چیزی سراغ ندارم که لایق بزم سرشار از محبت شما باشد،
هر چه هست پیشکش
می ترسم از همه چیز...
کمکم می کنی؟
دردم از یار است و درمان نیز هم...
سلام
ممنونم از دعوتتان
دستت درست
زیبا بود
.
بر چشم زیبا نشسته بود. لایق اینهمه محبت دوستان نیستم..
خیلی زیبا بود مرسی
خواهش می کنم. نظر لطفتونه!
خوشحالم ...
به هر طرف که می چرخم به او رو کرده ام ...
" رقیب شـاد زمـرگ من است و من شـادم
که وقت مردن من هم دلی زمن شاد است.."