قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

تصور





دوست دارم باز گردم به چهار سالگی


وقتی تو گریه می کردی


و من...


گمان می کردم باران می آید!




نظرات 7 + ارسال نظر
ANNA یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 15:30 http://lapeste.blogsky.com

سلام ساده ی همیشگی
خوبی عزیز مهربان ؟

راستی اندیشیده ای که اخرش باز
باز می گردی به همین نقطه که الان هستی ؟
چه فرقی می کند کجا باشیم
با که باشیم
چه باشیم
مهم این است که احساس ارامش کنیم
که نمی کنیم
کاش تو این احساس را داشته باشی
امین

ANNA یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 15:31 http://lapeste.blogsky.com

نوشته ای : مدتی در اندیشه ات بودم حالا نوبت توست .
عزیز مهربانم کدام اندیشه
نگفته بودمت مگر ؟
نیمکت های دنیا را بد چیده اند
هیچ کس کنار هیچ کس نیست ...

ستوده یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 16:43 http://saba055.blogsky.com/

سلام سیمرغ عزیز .مرسی از لطفی که به بنده دارید وب شما نیز پر از آرامش است وحرف هایی که از دل بر آید وبر دل نشیند

حسین یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 22:30

امروز هم خیلی تفاوتی با دیروز چهارسالگی ات ندارد....

تو که گریه می کنی...
آسمان دل بارانی می شود...!

ANNA دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 01:37 http://lapeste.blogsky.com

خبر دادند ابرها را هم باد برده است

اخرین پست طاعون به نام بغض این را گفت !!!!

پرنده دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 11:53 http://salami2bareh.blogfa.com/

سلام
زیر باران باید رفت...

همزادعاشقان جهان دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 19:14 http://www.tapesh74.blogfa.com

عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد