قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

زمینی!!! (۲)

  

 

نطلبیده اش مراد است ! 

 

جدول حل نمی کنم 

 

تشته نیستم ...

 

کامت را می گویم! 

 

*** 

 

گلویم می سوزد  

 

خیلی داغ بود...

 

درست همان گودی کوچک پایین گردنم 

 

به وسعت لبهایت

 

 ***

دستانت عطر گندم زار


آغوشت رقیب باغ گیلاس


لبانت ترنم دل انگیز شکوفه های سیب


پشت کرده ای به دنیــــــــــــــــا


در برزخ هوای دلت می کشی مرا

تا دوزخ و بهشت مرا ساده تر کنی...

 

نظرات 17 + ارسال نظر
ANNA سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 00:39 http://www.lapeste.blogsky.com



بیا طاعون


سلام عزیز آنا

عزیزی...

به چشم!

صهبانا سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 06:54 http://sahbana.blogsky.com/

ابریشمین دست خیال تو ...نازنین
بر تار و پود دل ما نقش میزند...
اسلیمی محبت تو در وجود ما
هر واژه ات گره به دل عرش میزند
......
آئینه های درد را گاهی تماشا می کنم
گاهی سراب بغض را با گریه حاشا می کنم
از غصه های سر زده یکباره خالی می شوم
وقتی که یاد عشق را تقدیم غمها می کنم
.......

سلام و درود
سه گانه زیبایی بود . دستمریزاد .
سلامت و سعادتمند باشید.

از زیبایی این به قول شما سه گانه چیزی نمی دانم
اما؛
از لطف دوستان بسی کرامات دیده ام!

احمد - ا سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 08:31

سلام
شاعر شعر نویس
مانقاش حروف فارسی ( اندکی هم عربی! )
فقط به :
« کسی نپرسید چرا اندیشه های سبزت سیاه شده اند؛ حتی تو! »
پست "خلا زمان"
شما
آن نوشتیم که ظاهراً آنقدرها هم جا نداشت که مورد غضب و یا انتقاد و یا نگرانی تان قرار گیرد !
که برایمان . . . بیآورید !
ما انسانها را به بند و قید پس از آن داستان راستان آدم و حوا به بند و شرط و قید به زمین فرستادنند
مگر اینکه "آزاد شویم " ( وقتی همه چیزت را به عشق داده ای ) تا رسد به جان
که
به "عشق!"
رسیم .

شاعر شمایید؛

ما به همین بازی با کلمات دلخوش کرده ایم!

غضب و انتقاد و نگرانی هم در کار نیست، هرچه هست لذت دیدار جملات زیبایتان است که باید به بهانه ای بدستشان آورد و استفاده برد!

پدرمان آدم را ابوالبشر نامیدند، سهم ما رشته ای شد تا اعهد الیکم یا بنی آدم...

سوختیم، گداخته شدیم، خاکسترمان بر باد رفت، باز هم رشته پابرجاست!

ی دوس سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 10:28 http://asemane-tabdar.blogsky.com/

سلام
چ همه شعرای قشنگ و لاولی
بسیار زیبا بود
از خودتونه آیا؟

سلام ساکن آسمان تب دار،

این روزها زمین هم دارد کم کمک گرم می شود...

آنچه را شعرنامیده ای ، ارزش خواندن ندارد، اما به حضور دوستان دلخوشم می کند!

صراطی سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 11:00

نمی دانم چگونه است که با کلام و کلماتت مرا می سوزانی... سوزاندنی دلکش و سوزان...
با خواندن جملات گذشته از همه دریافتهای درست و غلطم ...دوباره احساس می کنم دلم تهی شده است... چیزی شبیه دلشوره اما بسیار دردناکتر...(دوباره حس دیشب)
قلمت را چون خودت می ستایم.

سپاس شایسته بهترین هاست

تو را سپاس!

سیمرغ سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 11:52 http://khanehaftom.blogsky.com


لبت داغ بود

بیشتر از چشمهای من

که آب سرد می طلبد حالا!

سیمرغ سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 11:57 http://khanehaftom.blogsky.com


آرامش چشمهایت،

چه طوفانی بپا کند...

سیمرغ سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 12:06 http://khanehaftom.blogsky.com


همیشه از ترکیب پارادوکسیکال رابطه مان به حیرت رسیده ام

آرامش نگاهت چه طوفانی در دلم بپا می کند

خنده های شوخ و شاعرانه ات؛ چقدر اشک از چشمانم می ستاند...

طبع لطیف و ساده ات؛ عجیب اوزان کلمات را در ذهنم بازی می دهد

دستان مهربان و گرمت را که پیش می آوری، انگار با زمحریر قرار گذاشته ای...

اصلاً تو(ی) آرام و شوخ و ساده و مهربان را چه به من طوفان زدهء اشک آلود پیچیدهء سرمازده...

پرستو سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 13:14 http://www.parastohadi.blogsky.com

ممنون که سر زدید وبلاگتون قشنگه من با افتخار شما رو لینک میکنم خوشحال میشم شما هم منو لینک کنید وبهم سربزنید ممنونم

با افتخار و کمال میل !

[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 16:16

عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود.... مرسی...

ممنون از حسن نظرتون!

ANNA سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 20:44 http://www.lapeste.blogsky.com

بخش اول رو واقعا کیف کردم
بسیار زیبا نوشتی
افرین دوست من


میزی برای کار... کاری برای تخت... تختی برای خواب... خوابی برای جان... جانی برای مرگ... مرگی برای یاد... یادی برای سنگ...
این بود زندگی...!!
حسین پناهی

چونان همیشه زیبا و دوست داشتنی...!!!

ANNA سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 20:45 http://www.lapeste.blogsky.com

کویر تشنه باران است

و من تشنه خوبی

به من محبت کن!

که ابر رحمت اگر در کویر می باری

به جای خار بیابان

بنفشه می رویید

و بوی پونه وحشی به دشت برمی خاست

چرا هراس؟

چرا شک؟

بیا

که من بی تو

درخت خشک کویرم که برگ و بارم نیست!

امید بارش باران نوبهارم نیست...

ANNA سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 20:49 http://www.lapeste.blogsky.com

بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و باتمام افق های باز نسبت داشت

و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید

صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود

و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد

و دست هاش

هوای صاف سخاوت را

ورق زد

و مهربانی را

به سمت ما کوچاند به شکل خلوت خود بود

و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را

برای اینه تفسیر کرد

و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود

و او به سبک درخت

میان عافیت نور منتشر می شد

همیشه کودکی باد را صدا می کرد

همیشه رشته صحبت را

به چفت آب گره می زد

برای ما یک شب

سجود سبز محبت را

چنان صریح ادا کرد

که ما به عاطفه سطح سنگ دست کشیدیم

و مثل یک لهجه یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم

که با چه قدر سبد

برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت

ولی نشد

که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصله نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چه قدر تنها ماندیم


داشتم می خوندم این شعرو
خواستم لذتش رو تقسیم کنم

صهبانا چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 16:34

سلام
برای احوالپرسی خدمت رسیدم .
انشاءالله که اندیشه هایتان همواره سبز و دلتان شاد باشد.

سپاس

برای جبران محبت هایتان، چیزی در خور ندارم که تقدیم کنم!

پرستو چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 17:52 http://www.parastohadi.blogsky.com

پس لینک من کو؟ من شما رو لینک کرده بودم

سلام پرستو جان

خیلی گرفتار بودم ، بروی چشم...!

سیمرغ پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 12:54 http://khanehaftom.blogsky.com


انگار قالی ابریشمی

هر چه پا می خورم

اعتبارم بیشتر می شود...

آنا پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 13:18 http://www.lapeste.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد