قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

قاف

عاقبت سی مرغشان سیمرغ شد

تا صبح



نگهبان شب شده ام


تا صبحدم که چشم می گشایی...


عقربه ها قهر نکرده باشند...




خاصیت زمان




ثانیه ها شکنجه گاه روان من شده اند


آنها که با تو می گذرند... بادپا


آنها که در فراق تو


گویی از ابتدا پای رفتنشان لنگ...




......................................

باید تمام لحظه هایم را به هستی ات گره بزنم!


...

مرا یارب مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم







آیات تو

از قطار نشانه هایت شاهراهی برای خویش ساخته ام

که فقط به تو می رسد...




و فی الارض آیات للموقنین

یاد تو در دل من...




یاد تو محزونم می کند...

تو‌ام با آرامش ونشاطی طرب انگیز!


چه حسامیزی بی پروایی


برای خاطر ثانیه هایی که ناامیدانه ردیف می شوند

طلوع را با من تجربه کن!