نه؛ نمیتوانم فرﺍﻣﻮﺷﺖ ﮐﻨﻢ... ﺯﺧﻢﻫﺎﯼ ﻣﻦ، ﺑﯽﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺗﺴﮑﯿﻦ ﺳﺮ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ ﺑﺎﻝﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺗﮑﻪﺗﮑﻪ ﻓﺮﻭ ﻣﯽﺭﯾﺰﻧﺪ ﺑﺮﻩﻫﺎﯼ ﻣﺴﯿﺢ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﻣﯽﺩﻭﻧﺪ ﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻓﻠﻮﺕ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺮﺳﻨﺪ ﻧﻪ، ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﮐﻨﻢ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥﻫﺎ ﺑﯽﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺭﺍﻩﻫﺎﯼ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺟﻬﻨﻢﺍﻧﺪ
سلام سیمرغ عزیزخییییییلی قشنگ بودمنم نمیتوانم فراموشش کنم
سلامبا اجازه لینک وبلاگتان را در وبلاگم قرار دادمموفق باشید
برای آیه های فراموشی خیابان لازم نیستهمین که یکی باشد و آن یکی نباشدبه سادگی یک اتفاق تازه...!
سلام مهربان دوستبا دو پست به روزمممنون میشم سر بزنی
به همین سادگی اتفاق افتادو من فراموش شدممثل قطره اشکی که همین حالااز چشمم افتاد و نادیده گرفته شد
گرچه خاموشی سر اغاز فراموشی است خامشی بهتر
سلام سیمرغ عزیز



خییییییلی قشنگ بود
منم نمیتوانم فراموشش کنم
سلام
با اجازه لینک وبلاگتان را در وبلاگم قرار دادم
موفق باشید
برای آیه های فراموشی
خیابان لازم نیست
همین که یکی باشد و آن یکی نباشد
به سادگی یک اتفاق تازه...!
سلام مهربان دوست
با دو پست به روزم
ممنون میشم سر بزنی
به همین سادگی اتفاق افتاد
و من فراموش شدم
مثل قطره اشکی که همین حالا
از چشمم افتاد و نادیده گرفته شد
گرچه خاموشی سر اغاز فراموشی است
خامشی بهتر