امام صادق علیه السلام :
رَجُلاً یَسأَلُ اَبا عَبدِ اللّه علیه السلام فَقالَ: الرَّجُلُ یَقولُ أَوَّدُکَ، فَکَیفَ أَعلَمُ أَنَّهُ یَوَدُّنى؟ فَقالَ: اِمتَحِن قَلبَکَ، فَإن کُنتَ تَوَدُّهُ فَإنَّهُ یَوَدُّکَ؛
شخصى از امام صادق علیه السلام پرسید: گاهى به من گفته مى شود: دوستت دارم. از کجا بدانم که (راست مى گوید و) دوستم دارد؟ حضرت فرمودند: قلب خودت را بیازماى، پس اگر تو او را دوست دارى، بدان که او نیز تو را دوست دارد.
کافى، ج2، ص652، ح2
دوستتان دارم!
دوستی آرامش می آورد
و قلب من
به وسعت هستی
جایی برای همه دوستیهای نیک...
آرام تر از این نبوده ام؛ هرگز!
از طوفان باز گشته ام
و امواج نوازشگری بیش نیستند...
قلبت نگفت نگرانی نبودنت از پا در می آوردمان
اها قرار است دیگر کامنتها را تایید نکنی
خب خبرش را میدادی
ما هر لحظه و هر زمان به یاد دوستان هستیم..
مانا باشید
قلب خود را آزمودم

ممنونیم از شما
خیلی قشنگ بود
ممنون
سلام
. . .
و بعد
کوروش کبیر در این حوالی از دوستی می گفت:
« من برای متنفر بودن از کسانی که از من متفرند وقتی ندارم زیرا اسیر دوست داشتن کسانی هستم که دوستم دارند . »
شریعتی ۳۴ سال ژیش تر میگفت :
من تو را دوست دارم..
دیگری تو را دوست دارد..
دیگری دیگری را دوست دارد..
و این چنین است
که ما تنهاییم..
نیلوفرانه چشم به راه توست
به نام خدا...
شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد
کوچه در آتش و خون داشت جهنّم می شد
“باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را…”
روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد
بین دیوار و در انگار زنی جان می داد
جان به لب از غم او عالم و آدم می شد
لااقل کاش دل ابر برایش می سوخت
بلکه از آتش پیراهن او کم می شد
زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده است؟
بیست سالش نشده داشت قدش خم می شد
تا زمین خورد صدا کرد: “علی چیزی نیست”
شیشه ای بود که صد قسمت مبهم می شد
آن طرف مَرد، سکوتش چِقَدر فریاد است
روضه جان سوز تر از غربت او هم می شد؟
میخ ! کوتاه بیا ، همسرم از پا افتاد
میخ هر لحظه در این عزم، مصمّم می شد
غنچه دارد گل من تیغ نزن بی انصاف
حیف، بابا شدنم داشت مسلّم می شد
ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن
کربلا بود که در ذهن مجسّم می شد
کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه…
بارش نیزه و شمشیر دمادم می شد
اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود
اشک و لبخند در این فاجعه توأم می شد
سیبِ سرخی به سر شاخه ی نیزه گل کرد
داشت اوضاع جهان یکسره در هم می شد
که قلم از نفس افتاد، نگاهش خون شد
دفتر شعر پر از واژه ی شبنم می شد
کاش همراه غزل محفل اشکی هم بود
روضه خوان، مقتل خونین مقرّم می شد
علی اکبر لطیفیان
چه بنویسم...؟!
سلام
ممنون از حدیث زیبایی که گذاشتید . پس راست است که دل به دل راه داره ... ما هم دوست دارتان هستیم !
متشکر از لطفتان...
پیروز باشید
سلام
داشتن دوستان خوب مقدمه ای بر خوشبختی است ...
خوشحالم که از دوستانم هستید .
اپ نمیخوای کنی؟به منم سر بزن
خانه ات همواره بارانی...
آزمودم دلم...دوریت را تاب نیاورد...
دوستت دارد...دوستت دارم...
واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟
واقعاً!!!!!!!
تنهام نذار...سیمرغ...