نطلبیده اش مراد است !
جدول حل نمی کنم
تشته نیستم ...
کامت را می گویم!
***
گلویم می سوزد
خیلی داغ بود...
درست همان گودی کوچک پایین گردنم
به وسعت لبهایت
***
دستانت عطر گندم زار
آغوشت رقیب باغ گیلاس
لبانت ترنم دل انگیز شکوفه های سیب
پشت کرده ای به دنیــــــــــــــــا
در برزخ هوای دلت می کشی مرا
تا دوزخ و بهشت مرا ساده تر کنی...
بیا طاعون
سلام عزیز آنا
عزیزی...
به چشم!
ابریشمین دست خیال تو ...نازنین
بر تار و پود دل ما نقش میزند...
اسلیمی محبت تو در وجود ما
هر واژه ات گره به دل عرش میزند
......
آئینه های درد را گاهی تماشا می کنم
گاهی سراب بغض را با گریه حاشا می کنم
از غصه های سر زده یکباره خالی می شوم
وقتی که یاد عشق را تقدیم غمها می کنم
.......
سلام و درود
سه گانه زیبایی بود . دستمریزاد .
سلامت و سعادتمند باشید.
از زیبایی این به قول شما سه گانه چیزی نمی دانم
اما؛
از لطف دوستان بسی کرامات دیده ام!
سلام
شاعر شعر نویس
مانقاش حروف فارسی ( اندکی هم عربی! )
فقط به :
« کسی نپرسید چرا اندیشه های سبزت سیاه شده اند؛ حتی تو! »
پست "خلا زمان"
شما
آن نوشتیم که ظاهراً آنقدرها هم جا نداشت که مورد غضب و یا انتقاد و یا نگرانی تان قرار گیرد !
که برایمان . . . بیآورید !
ما انسانها را به بند و قید پس از آن داستان راستان آدم و حوا به بند و شرط و قید به زمین فرستادنند
مگر اینکه "آزاد شویم " ( وقتی همه چیزت را به عشق داده ای ) تا رسد به جان
که
به "عشق!"
رسیم .
شاعر شمایید؛
ما به همین بازی با کلمات دلخوش کرده ایم!
غضب و انتقاد و نگرانی هم در کار نیست، هرچه هست لذت دیدار جملات زیبایتان است که باید به بهانه ای بدستشان آورد و استفاده برد!
پدرمان آدم را ابوالبشر نامیدند، سهم ما رشته ای شد تا اعهد الیکم یا بنی آدم...
سوختیم، گداخته شدیم، خاکسترمان بر باد رفت، باز هم رشته پابرجاست!
سلام

چ همه شعرای قشنگ و لاولی
بسیار زیبا بود
از خودتونه آیا؟
سلام ساکن آسمان تب دار،
این روزها زمین هم دارد کم کمک گرم می شود...
آنچه را شعرنامیده ای ، ارزش خواندن ندارد، اما به حضور دوستان دلخوشم می کند!
نمی دانم چگونه است که با کلام و کلماتت مرا می سوزانی... سوزاندنی دلکش و سوزان...
با خواندن جملات گذشته از همه دریافتهای درست و غلطم ...دوباره احساس می کنم دلم تهی شده است... چیزی شبیه دلشوره اما بسیار دردناکتر...(دوباره حس دیشب)
قلمت را چون خودت می ستایم.
سپاس شایسته بهترین هاست
تو را سپاس!
لبت داغ بود
بیشتر از چشمهای من
که آب سرد می طلبد حالا!
آرامش چشمهایت،
چه طوفانی بپا کند...
همیشه از ترکیب پارادوکسیکال رابطه مان به حیرت رسیده ام
آرامش نگاهت چه طوفانی در دلم بپا می کند
خنده های شوخ و شاعرانه ات؛ چقدر اشک از چشمانم می ستاند...
طبع لطیف و ساده ات؛ عجیب اوزان کلمات را در ذهنم بازی می دهد
دستان مهربان و گرمت را که پیش می آوری، انگار با زمحریر قرار گذاشته ای...
اصلاً تو(ی) آرام و شوخ و ساده و مهربان را چه به من طوفان زدهء اشک آلود پیچیدهء سرمازده...
ممنون که سر زدید وبلاگتون قشنگه من با افتخار شما رو لینک میکنم خوشحال میشم شما هم منو لینک کنید وبهم سربزنید ممنونم
با افتخار و کمال میل !
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود.... مرسی...
ممنون از حسن نظرتون!
بخش اول رو واقعا کیف کردم
بسیار زیبا نوشتی
افرین دوست من
میزی برای کار... کاری برای تخت... تختی برای خواب... خوابی برای جان... جانی برای مرگ... مرگی برای یاد... یادی برای سنگ...
این بود زندگی...!!
حسین پناهی
چونان همیشه زیبا و دوست داشتنی...!!!
کویر تشنه باران است
و من تشنه خوبی
به من محبت کن!
که ابر رحمت اگر در کویر می باری
به جای خار بیابان
بنفشه می رویید
و بوی پونه وحشی به دشت برمی خاست
چرا هراس؟
چرا شک؟
بیا
که من بی تو
درخت خشک کویرم که برگ و بارم نیست!
امید بارش باران نوبهارم نیست...
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و باتمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای اینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح سنگ دست کشیدیم
و مثل یک لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم
داشتم می خوندم این شعرو
خواستم لذتش رو تقسیم کنم
سلام
برای احوالپرسی خدمت رسیدم .
انشاءالله که اندیشه هایتان همواره سبز و دلتان شاد باشد.
سپاس
برای جبران محبت هایتان، چیزی در خور ندارم که تقدیم کنم!
پس لینک من کو؟ من شما رو لینک کرده بودم
سلام پرستو جان
خیلی گرفتار بودم ، بروی چشم...!
انگار قالی ابریشمی
هر چه پا می خورم
اعتبارم بیشتر می شود...