از آنجا که زمین نیز همچون بانوان دارای ویژگی باروری و زایندگی می باشد از 17 سده پیش از میلاد تا کنون در پنجم اسپند ماه هر سال برابر با بیست و نهم بهمن امروزی چون نام اسپند روز و اسپند ماه برابر میشده ایرانیان باستان این روز را به انگیزه ی سپاسگزاری از خدا برای باروری زمین و گرامیداشت بانوان و دلدادگی زوجها به یکدیگر جشن میگرفتند و به یکدیگر شادباش میگفتند. امید که جوانان ایرانی ارزش این روز بزرگ (سپندارمزگان روز عشق) را دانسته و روز سپندارمزگان را که از دیر باز ویژه ی بزرگداشت و گرامی داشت بانوان و عشق زمینی بوده است را پاس بدارند. سپندارمزگان بر شما فرخنده باد
می دانم چه بگویم؟ که نقض غرض است نگاهت... خرابم کرده و آبادیم از اوست. کشته مرا این اعجاز مسیحایی تو...
همیشه از ترکیب پارادوکسیکال روابطمان به حیرت رسیده ام؛
آرامش نگاهت که طوفانی در دلم بپا می کند و خنده های شوخ شاعرانه ات که اشک از چشمانم می ستاند و طبع لطیف ساده ات که همه پیچیدگیهای روانم را تسلی می دهد و دستان مهربان و گرما بخشت که تا حسشان می کند انگار با زمحریر قرار گذاشته ای...
اصلاً تو خوب، ساده، آرام، مهربان... تو را چه به این طوفان مجسم که همه چیز را در هم می پیچد...
راحت باش
سوختن تو گردی بر من نمی نشاند...
باشروع سوختن تو
من فنا شده ام...
روزگارت شاد
خانه دلت آباد
عمرت افزون
لحظه هایت بهاری... مثل هوای امروز
هوای باران!
با آسمان قرار و مدارم را گذاشته ام،
همه چیز نوبتی...
حتی
باران!
کسی که به فنا فکر می کند ... از چیزی نمی ترسد !
سلام
بسیار زیبا و دلنشین بود . ممنون از لطف کلام شما .
مدیون لطف سرشار دوستانم و الطاف بیکران حبیب!
سلام و درود
در ابتدا ممنون از نظرت و امیدوارن نظراتت تداوم داشته باشه.
با دیدن واژه سیمرغ یاد شعر "سیمرغ و تهمتن " فریدون مشیری افتادم
ابر را دیدم که شکل باد از هم باز شد
بازتر، گسترده تر، یک آسمان پر،
ناگهان سیمرغ شد، پرواز شد ...
سلام
ممنون از حضورت و یادآوری شعر زیبای مشیری...
سوختن در
« او! »
نه
خاکستری بر جای خواهد گذاشت
و
نه
بادی
برایش
خواهد ماند
و چه زیبا
این سوخته را جان شد و آواز نیامد...
دوست داشتم بدانم چه کسی بر این واژگان سرد و بی روح اندیشه می تاباند...شاید آنگاه بیشتر از سوختن می گفتم و ...سوخت تن!
از آنجا که زمین نیز همچون بانوان دارای ویژگی باروری و زایندگی می باشد از 17 سده پیش از میلاد تا کنون در پنجم اسپند ماه هر سال برابر با بیست و نهم بهمن امروزی چون نام اسپند روز و اسپند ماه برابر میشده ایرانیان باستان این روز را به انگیزه ی سپاسگزاری از خدا برای باروری زمین و گرامیداشت بانوان و دلدادگی زوجها به یکدیگر جشن میگرفتند و به یکدیگر شادباش میگفتند. امید که جوانان ایرانی ارزش این روز بزرگ (سپندارمزگان روز عشق) را دانسته و روز سپندارمزگان را که از دیر باز ویژه ی بزرگداشت و گرامی داشت بانوان و عشق زمینی بوده است را پاس بدارند. سپندارمزگان بر شما فرخنده باد
تمام گفتن می باید و تمام شنودن
بر دلها قفل است و بر لبها قفل است و بر زبان ها قفل...!
..............................
ابوسعید کجایی...؟
تا گرم شوی خاکسترم بر باد است
تاوان داغ شدنت را وقتی میدهم که در هوهوی باد بر چشمی
نشینم و با اشکی رورن شوم ..............
موج سوار شده ام...
بر فراز ابرها... گرم جستجوی تو!
.......................................................
چشمهایت هم تاب مرا نیاورد...
به اشکی از خانه دلت برون شدم!
سلام ساده ی خوب





سلام بانوی مهربان سرزمین واژه ها...
بسیار بر من ببخشید سیمرغ عزیز که
حسب حواس پرتی نام و نشانی طبق عادت که دوستان دیگر زیاد در من سراغ دارند نگذاشته ام !
شرمند ه
شنبه 29 بهمن 1390 ساعت 15:35
سوختن در
« او! »
نه
خاکستری بر جای خواهد گذاشت
و
نه
بادی
برایش
خواهد ماند
و چه زیبا
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه برنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت...
می دانم چه بگویم؟ که نقض غرض است
نگاهت...
خرابم کرده و
آبادیم از اوست.
کشته مرا
این اعجاز مسیحایی تو...
همیشه از ترکیب پارادوکسیکال روابطمان به حیرت رسیده ام؛
آرامش نگاهت که طوفانی در دلم بپا می کند
و
خنده های شوخ شاعرانه ات که اشک از چشمانم می ستاند
و
طبع لطیف ساده ات که همه پیچیدگیهای روانم را تسلی می دهد
و
دستان مهربان و گرما بخشت که تا حسشان می کند انگار با زمحریر قرار گذاشته ای...
اصلاً تو خوب، ساده، آرام، مهربان... تو را چه به این طوفان مجسم که همه چیز را در هم می پیچد...
برای شهرآشوب دلم اشکریزان معجزه می کند...
سوختن رازی مشترک است میان شمع و شعله ...
میان شعله و پروانه
میان دل و دلدار ...
سوختن را فقط با یک زبان می توان فهمید ...
"سوختن "
فــــ...ر...یـــــــ...ا...د
ســـــــــــوخــــــــتـــــــــــــــــــــ ..... تن!!!
وافریادا زعشق وافریادا...
کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
ورنه من و عشق هرچه بادا بادا...
سلام
عالی بود دوست خوبم.....
سلام
نظر لطفتان است... وگرنه سرشارم از اشتباه!
تا بخواهم وسواسم را به کار بگیرم,کار از کار گذشته بود...حتی از خاکستر هم خبری نبود...
تمام سوخته ای
شادباش!