سلام سیمرغ عزیز ممنونم از اومدنتون ـ نوشته های اخیر خیلی خوب بودن آدرس قاف رو گم کردم ـ الان توی جعبهء لینکمه
درختچهء آن روزهای من هم ، مدام خم میشد ، خم تر میشد و به ریشهء در خاک رفته اش نگاه میکرد ، دلتنگ نبونش بود و نا آرام در خاک بودنش (آرام آرام خم شد ... داشت قامتش میشکست) چند وقتی که گذشت ریشه اش که به خاک عادت کرد ؛ خاصیت خاک را که فهمید ، نبودن ریشه اش در هوای آزاد و بودنش در خاک برایش موهبتی شد تا قامتی راست کند، رشدش بهتر شد و میوه ای داد
بنام سلام درود بر شما دوست گرامی شعر جالبی است و در لایه به لایه از کلماتی که چیدی حرفهای زیادی نهفته است با اینکه در نظر اول شاید گنگ به نظر برسد و آن هم از ذهن گنگ بنده بوده در مورد این شعر در هر صورت وب جالبی داری
سلام ممنون از لطف شما و دیگر دوستان. به هر حال از تفاوت های شعر با منطق یکی هم اینست که زبان احساس خیلی واضح و دارای چهارچوب عقلی و منطقی نیست!
خسته نبینمت
طاقت خستگی دوست نیست
خودم بس است برای خودم
من هم کنارتم
جهان
کاردستی نیمه ی کاره ی کودکی ست
که همیشه ی خدا
قیچی را به چسب
ترجیح داده است
در آغوش خودم هستم ...
من خودم را در آغوش گرفته ام !
نه چندان با لطافت ...
نه چندان با محبت ...
اما وفادار ... وفادار
چه زیبا ممنونم
خیلی قشنگ بود .....
سلام سیمرغ عزیز
داشت قامتش میشکست) چند وقتی که گذشت ریشه اش که به خاک عادت کرد ؛ خاصیت خاک را که فهمید ، نبودن ریشه اش در هوای آزاد و بودنش در خاک برایش موهبتی شد تا قامتی راست کند، رشدش بهتر شد و میوه ای داد
ممنونم از اومدنتون ـ نوشته های اخیر خیلی خوب بودن
آدرس قاف رو گم کردم ـ الان توی جعبهء لینکمه
درختچهء آن روزهای من هم ، مدام خم میشد ، خم تر میشد و به ریشهء در خاک رفته اش نگاه میکرد ، دلتنگ نبونش بود و نا آرام در خاک بودنش (آرام آرام خم شد ...
بنام سلام
درود بر شما دوست گرامی
شعر جالبی است و در لایه به لایه از کلماتی که چیدی حرفهای زیادی نهفته است با اینکه در نظر اول شاید گنگ به نظر برسد و آن هم از ذهن گنگ بنده بوده در مورد این شعر
در هر صورت وب جالبی داری
سلام
ممنون از لطف شما و دیگر دوستان.
به هر حال از تفاوت های شعر با منطق یکی هم اینست که زبان احساس خیلی واضح و دارای چهارچوب عقلی و منطقی نیست!
آفرین
سلام دوست من.این وب هم مال شماست؟:

http://www.30morg.blogfa.com/
سلام دوست عزیز
وب زیبایی است هر چند تا کنون سعادت آشنایی با نویسنده آن را نداشته ام!
مرا با خیالت تنها مگذار
اصلا به تو نرفته است!
مهربان نیست ... آزارم می دهد ...
هربار که از بار می گویی ...
باری بر دلم افزون می شود
می گویند
زیر بارند درختان که تعلق دارند ...
ای خوشا سرو که از بند غم آزاد آمد ...
می گویم
این روزها سروی نیست که زیر بار غم، کمر خم نکرده باشد .
آن زمان که می گفتند تعلق درختان میوه بود ...
و این زمان ... غبار ملال
امید که هرگز غبار ملال افق دیدگانت را مکدر نسازد...
بایادخدا
سلام دوست عزیز ، ممنونم که به من لطف دارین و به وبلاگم سر میزنید
در پناه حق موفق و سر بلند باشید
از نو به نام تو قطره قطره آبــــــــــــــ می شوم؛ مثل برف
ذره ذره خاکســــــــــتر می شوم ؛ مثل هیزم
و آنگاه همچون پرندگان ابراهیم بر می خیزم تا
دوباره رنگ عدم بگیرم
مقابل گامهایت!